خوش آمدید

اول می خوام با رنگ سبز به همتون خوش آمد بگم

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

حالا یه خونه جدید دارم و از اینجا رفتم

سلام به دوستای خوبم، حال و احواتون که خوبه انشاا...؟ حقیقتش از اونجایی که خیلی از دوستان در نظراتشون به من گفته بودند،اومدن و نظر گذاشتن در محیط blogspot براشون سخته و وقتگیر، من برای رفع این مشکل این آدرس رو به www.dreamscoming.mihanblog.com انتقال دادم تا دوستانم بتونن راحتتر و بدون اتلاف وقت وارد محیط دفتر نوشته های من بشن.....از همه دوستانی که این نظرات سازنده رو برام فرستادن تشکر می کنم......
پس لطفاً به آدرس جدیدم قدم رنجه بکنید و با حضورتون مطمئن باشید که شاد خواهم شد.....منتظر حضور شما دوستای عزیز هستم...... 

     
لحظه های شادی داشته باشید
                            

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

میدونی چطوری مس رو به طلا تبدیل کنی؟

سلام به دوستهای خوب،امیدوارم در این روزهای سرد برفی لحظه های گرمی رو پشت سر گذاشته باشید.راستی میدونید چطور میشه سرما رو گرما دید؟ اشتباه نکنید نمی خوام با هم بشینیم و درباره فیزیک صحبت کنیم!...اگه اجازه بدید شما رو دعوت کنم به یه استکان چای گرم و یه چند کلمه دور هم بودن...بفرمایید!!
طبق یه افسانه قدیمی، کیمیاگرانی زمان قرون وسطی بودند که مس رو به طلا تبدیل می کردند!!! حالا شما فکر می کنید می تونید یه کیمیاگر باشید؟ بله، می تونید!!! اما کیمیاگری بهتر یعنی کیمیاگر زندگی باشید تا طلا!در اون صورت شاید بشه اون طرف سطح ظاهری هر چیز، عمقش رو ببینیم.
ما می تونیم کیمیاگرایی باشیم که وظیفشون تغییر شکل دادن وقایع ناخوشایند زندگی به رویدادهای دلپذیر باشد. حالا آیا معنی این حرف من اینه که وقتی پای ما شکست(البته مثاله) فقط بشینیم و دعا کنیم؟ نه!! اما اگه این اتفاق افتاد می تونیم در همون زمان بلا و مصیبت به دنبال فرصتها و موقعیت ای تازه باشیم.
شاید بپرسید اینکارها چه فایده ای داره؟ خیلی فواید که الان چند تاش رو میگم، اول اینکه یاد میگیرید به خاطر اونچه که در زندگی نصیبتون شده شکرگزار باشید و دوم اینکه به جای هل دادن اتوبوس زندگی سوار اون هستید و سوم اینکه آسوده و آرامتر زندگی خواهید کرد و ...
مهم نیست که چه اتفاقی رخ میده، مهم اینه که چطوری ببینیش!
حالا کدوم رو انتخاب می کنید هل دادن اتوبوس یا سوار شدن بر اون؟
(((چایی تون که سرد شد، ممنون از اینکه تا آخر صحبتهام با من بودید، امیدوارم بازم شما رو اینجا ببینم، منتظرتونم))). لحظه های شادی داشته باشید 

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

اگه بارون نیاد غنچه ای باز نمیشه

سلام و بازم سلام به دوستهای خوبم، یکی از بزرگترین نعمت های دنیا رو براتون آرزو می کنم یعنی سلامتی، امیدوارم همیشه سالم و شاداب باشید. راستی میدونید شادابی می تونه در کنار چی باشه؟خب، ازتون خواهش می کنم یه چند دقیقه با هم باشیم( البته چندتا از دوستانم به من گفته بودن زیاد طولانی ننویس، و من هم برای احترام به این دوستان سعی می کنم طولانی ننویسم).

خیلی وقتها چیزهایی که درباره این دنیا به اون فکر می کنیم و نظر می دیدم همون نظری هست که درباره خودمون داریم، مثلاً اگه توو اطراف خودمون دنبال زیبایی ها باشیم، زیبایی های بیشتری رو درون خودمون پیدا می کنیم، به قول اون ضرب المثل قدیمی اگه از تصویری که تو آینه می بینی خوشت نمی یاد آینه رو سرزنش نکن!! البته برعکسش هم هست واگه خوشت میاد آینه رو تشویق نکن!!!
هر موقع که تصمیم بگیری شرایط خودت رو عوض کنی، مطمئن باش بازی سازان زندگیت هم به همون اندازه تغییر می کنن و جاشون رو به بازی سازهای جدیدی میدن. بله، واین کار تنها با محبت و عشق ورزیدن اتفاق می افته. البته عشق ورزیدن بدون انتظار، یعنی قضاوت نه! یعنی برچسب زدن نه!توقع بیجا نه!
سارا(همون شخصیت فرضیه خودمون)با خودش میگه: اگه می فهمیدم که چرا فرهاد(شخصیت دوم داستان) تا این اندازه خودخواه و مغرور هست شاید می تونستم به این آدم عشق بورزم!!! اما این اشتباه هست سارا! برای درک رفتار فرهاد اول باید به اون عشق ورزید. در حقیقت شاید قسمت بزرگی از عشق رو بشه به گذشت ربط داد، و دقیقاً به همین خاطر هست که ما بچه ها رو آسونتر و خالصانه تر دوست داریم، یا اگه بخوام یه جور دیگه بگم، ما به بچه ها آسونتر عشق می ورزیم چون اونها رو معصوم و بی گناه میدونیم. برای دیدن توو این دنیا عشق باید سرلوحه هر کاری باشه چون اصلاً آدمها قادر نیستند همزمان هم عشق بورزند و هم همنوع خودشون رو برنجونند. پس چرا رنجوندن!!!و این راز شادابیه...
(((خیلی خیلی ممنونم که وقت ارزشمند خودتون رو به یک دوست کوچیک دادید، و خوشحالم که خدای بزرگ دوستان خوب و با روح بزرگی مثل شما به من داده، که میایید و نوشته هام رو می خونید و لطف خوندن نظرهاتون رو به من میدید)))لحظه های شادی داشته باشید

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

ما بیشتر از اون چیزی هستیم که می اندیشیم

سلام و دوباره سلام به دوستای خوب و مهربون من که با وجود همه مشغولیت های زیادی که دارید بازم میایید و به نوشته های من سر میزنید، در ضمن قبل از هر صحبت دیگه سال نوی میلادی هم ( البته با چند روز تاخیر) به دوستای مسیحیم تبریک میگم و آرزوی سالی پر طراوت رو براشون دارم.

اجازه میدید یه سوال از دوستای خوبم بپرسم؟!خب، مثل اینکه میدید...(خودم میبرم و خودم میدوزم یا یه چیز شبیه این) تا حالا به این موضوع فکر کردید که خداوند چه نیروی عظیمی رو در اختیار ما قرار داده؟! تا حالا این احساس بهتون دست داده که این جهان بخشی از وجود شما هست(البته با همه اتفاقاتش)؟! شد دوتا سوال!.
میدونم که گاهی به این سوال ها هم فکر کردید و حتما بعضی از شما دوستای خوب من جوابی هم براشون دارید اما اگه اجازه بدید میخوام چند جمله ای رو با هم باشیم.
حقیقتش خیلی وقتها فکر می کنم من و این جهان نمیتونیم از هم جدا شدنی باشه(((البته این با نظریه های فیزیکدانهای کوانتوم هم جور در میاد))) در واقع می خوام بگم ما بر روی خودمون و دیگران و آیندمون و حتی روی محیط هم تاثیر می گذاریم و مسئول همه اینها ما هستیم، در واقع ما هستیم تا باعث آفرینش بشیم، آفرینش یک احساس یک ....هر چیزی که شما فکر می کنید درسته. البته ما میتونیم برای خودمون و دیگران و کلاً این جهان خالقان مفیدی باشیم به شرطی که بدونیم چقدر بزرگتر از اون چیزی می تونیم باشیم که الان هستیم.
میدونید کی میتونیم بفهمیم که بزرگتر از اینها هستیم؟ به قول اون ضرب المثل قدیمی وقتی شاگرد آماده باشه، معلم از راه میرسه. بله، وقتی تصمیم قاطع به تغییر زندگی یا رسیدن به یک هدف می گیرید ابزارهای لازم خود بخود از راه میرسند،دوستانتون کتاب به شما قرض میدن، آدمهای مختلف سر راهتون قرار می گیره و بعضی چیزها نظرتون رو به خودش جلب میکنه و دیگه، دیگه خودتون میدونید، بله، همه اینها میاند چون شما آماده دریافت اونها هستید.
واقعاً چرا با وجود توانایی های زیادی که خدا بهمون داده همیشه یک واقعیت رو بارها می سازیم و یک نوع رابطه رو تکرار می کنیم و کلاً خودمون رو دچار روزمرگی می کنیم و از تجربه این همه استعداد غافل میشیم. مطمئن باش اگه همون کاری رو انجام میدی که همیشه دادی، همون چیزی رو بدست میاری که همیشه بدست آوردی. و این درباره احساس شما هم صدق میکنه. بله، درسته که خیلی از اونها ناشناخته هستند، اما بیایید با شهامت به جلو حرکت کنید و با وجود همه سختی ها و مشکلاتش، انتخاب کنید، شاید اسرار وجود همه چیز رو تونستی درک کنی و یکبار اثبات کن نیرویی که خداوند در وجودت  قرار داده بزرگتر از هر نیرویی هست که در این دنیاست
شاید بگید، دلت خوشه نمیشه که همه چیز رو اینجوری دید!!! اما همه این نمیشه ها یک ساختن در ذهن شماست، یک ساختن برای نتونستن.
(((خیلی خیلی لطف کردید که بازم تا انتها با من بودید، احساس اینکه شما دوستانم اینجا هستید و نوشته های من رومیخونید یکی از زیباترین حس های دنیاست))).لحظه های شادی داشته باشید

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

شور و شوق لذت بردن از زندگی بدون هیچ بهانه ای

سلام، احوال دوستای خوب من چطوره؟ چقدر دوست داشتم بازم براتون بنویسم و بازم یک چند خطی رو در کنار هم باشیم. حقیقتش موضوع قبلی که با عنوان" چرا توو این دنیا هستی؟" نوشته شده بود خیلی از موضوعات رو پوشش میداد، یعنی همه حرفهای خودم رو که نیاز بود گفتم(البته امیدوارم منظورم رو خوب رسونده باشم)، با گفتن همه این حرفها این دفعه می خوام درباره یک موضوع جالب با هم صحبت کنیم، چی؟ الان می گم، درباره شور و شوق و لذت بردن از زندگی!!!( این دیگه چه موضوعیه، این همه موضوع!!!) این دفعه رو هم خواهش می کنم چند دقیقه ای رو با هم باشیم.

تا حالا شده دنبال کارهایی در زندگی باشید که به اون علاقه دارید؟ بعدش چی شد؟ یعنی اون کار چطور پیش رفت؟ بگذارید حدس بزنم، اممم...خوب پیش رفت و تاثیر مثبتی توو زندگیتون گذاشت! درست گفتم؟ 
همیشه همین طوره، اگه کاری رو که دوست دارید و به اون علاقه دارید وارد زندگیتون کنید، شور وشوق، شما رو تا آخر راه میبره، وقتی وجود شما سرشار از اشتیاق باشه دیگه لازم نیست که دیگران شما رو به شوق بیارن.
مثلاً شما تمام پول پس انداز یک عمر خودتون رو بر میدارید و رستوران رویایی خودتون رو افتتاح میکنید، اگر هم هیچکس برای غذا خوردن نیاد شما دست از تلاش برنمیدارید، غذاهای جدید، تزئینات و ایده های نو رو امتحان می کنید، اگر پولتون تموم بشه شور و اشتیاق خودتون رو برمیدارید و میرید پیشه کسی که پول بیشتری داره و اون رو شریک خودتون می کنید(البته اون شما رو شریک می کنه!!!! میدونید که این روزها متاسفانه ملاک همه پوله، ولی میدونم شما کسی هستید که ملاکش اینها نیست!! شما وجودتون سرشار از عشق هست). شاید در چند مرحله از کار شکست بخورید، حتی چند بار سرآشپز عوض می کنید، اما توویه قلبتون میدونید که موفق میشید، و هیچ شکی ندارید چون شور و اشتیاق توو وجودتون هست.
ما باید کارهایی رو در زندگی انجام بدیم که به ما شور و اشتیاق می بخشه و این تعهدی هست به خودمون و دیگران، متاسفانه این روزها دنیای ما پر از آدمهای سرد و بی علاقه ای شده که مثل کامپیوتر برنامه نویسی شدن و قبل از اینکه آتیشی ببینن، سوختن!!!.
تعقیب کردن رویاها، به شما تضمین یک زندگی آسون و بی دغدغه رو نمیده، برعکس، وقتی به دنبال اونها میرید دنیا بیش از گذشته شما رو به مبارزه دعوت میکنه چون دایره بازی زندگی شما بزرگتر میشه، اما از این طریق شما می تونید سفری رو شروع کنید به درون و اونوقت فرصتی برای شکوفا شدن پیدا می کنید شاید هم به حقیقت وجود خودتون پی ببرید.
پس یادمون باشه دوستای من، در هر وضعیتی که هستید، درمانده و کلیشه ای نباشید، شاید درختها اسیر خاک باشند اما شما انسانید.
آخه واقعاً به من بگید بهونه شما چیه؟ شاید شما بگید این خوبه که هر کسی کار مورد علاقه خودش رو وارد زندگیش کنه و از زندگی لذت ببره اما موقعیت من فرق می کنه!!!
می تونید بگید چه فرقی؟ اگر شما رویا هایی دارید که برآوده نشده اند، بیایید بهونه های خودتون رو تجزیه تحلیل کنید( کاری که امروزه آدمها کمتر انجام می دن)، بگذارید من بگم، حقیقت اینه که ما اونقدرها هم با خودمون رو راست نیستیم!! ما خیلی از چیزها رو اسمشون رو گذاشتیم غیر ممکن، اما در واقعیت اونها اسباب زحمت هستند نه ناممکن! سارا میگه( همون شخصیت فرضی خودمونه) من واقعا دوست دارم کوانتوم بخونم( یا حالا هر رشته دیگه... )اما حیف این غیر ممکنه!!! بیایید یه نگاه به منظور واقعی سارا بندازیم، سارا واقعاً به چه چیزهایی نیاز داره تا بره دانشگاه و کوانتوم بخونه؟ من الان میگم: اول قبول شدن توو امتحان ورودی، دوم یه کار نیمه وقت(برای کسایی که دوست دارن رو پای خودشون وایسن وگرنه خیلی ها این قسمت رو از پدر و مادر کمک می گیرن)، سوم گرفتن وام، چهارم تعطیل کردن گردشهای شبانه روزی با دوستان و غیره..به مدت چهار سال( حالا یک کم بالا و پایین زیاد فرقی نمیکنه)........ بله، با دیدن این موارد سارا به این نتیجه میرسه که خوندن کوانتوم غیر ممکنه، و ارزش این همه تلاش رو نداره، در واقع سارا میگه اگه فکر میکنید من زیر بار این همه مشکلات میرم کور خوندید! یا باید کم عقل باشم که اینها رو قبول کنم!!!!
یا فرهاد (بازم همون شخصیت فرضیه هست) میگه من دوست دارم یه خونه برای خودم داشته باشم، اما اون تقریباً سی ساله که داره همین حرف رو میزنه!!!! بیایید یه نگاه به منظور واقعیش بندازیم، در واقع اون میگه من دوست دارم یک خونه برای خودم داشته باشم به شرط اینکه، اولاً مجبور نباشم بیشتر پس انداز کنم، دوماً مجبور نباشم بیشتر کار کنم، سوماً مجبور نباشم توو محله های ارزونتر خونه بخرم و... خب، پس فرهاد همچنان اجاره نشین خواهد موند!!!(البته میدونم خونه خریدن این اواخر یک کمی سخت شده).
خب، فرهاد و سارا تصمیمای قابل درکی گرفتن که به خودی خود نه میشه گفت درسته و نه میشه گفت غلطه. و این هیچ اشکالی نداره اما اینکه اونها وانمود میکنن که چاره دیگه ای ندارن، تخریب کننده است. شما خودتون بگید، چند نفر رو میشناسید که حاضر بودن قسم بخورن امکان تغییر شغلشون نیست اما یک حادثه باعث شد اونها شغلشون رو تغییر بدن؟ چند نفر؟
یا باید خودمون دست به کار بشیم یا اینکه منتظر شرایط محیطی و دیگران بشینیم!!!!!آیا واقعاً برای شروع کار مورد علاقه خودمون و خارج شدن از این برنامه های کامپیوتری جامعه که برای انسانهای ضعیف نوشته میشه، باید اونقدر صبر کنیم تا خبر پیر شدن خودمون رو از دکتر بشنویم و بشنویم که دیگه دیر شده؟؟
به خودتون نگید دیگه این روزها وقت هیچ کاری برای آدم نمیمونه!!! این شما هستین که این طور فکر می کنید!! و مطمئن باشید به میزان کارهایی که وارد زندگیتون میکنید علاقه و انرژی و زمان بدست میارید، باورکنید.
فقط کافیه با وجود همه سختی ها شروع به انجام کارهای مورد علاقتون بکنید، اون وقت می بینید که هم حوصلش رو بدست میارید و هم وقتش رو. چرا لذت زندگی رو با نادیده گرفتن توانایی های خودتون کم می کنید و این در حالتی هست که خداوند به شما توانایی های باور نکردنی داده، به شرطی که خودتون بخواهید اونها رو ببینید، باید حصارهای اطراف ذهن و فکر رو که همشون از اطراف و جامعه بوجود اومده برداریم و به دنیای زیبایی وارد بشیم، به دنیایی که شما رو به یک موجود بینظیر تبدیل می کنه، موجودی که فانوس راه میلیون ها انسان می تونه باشه. بیاید باور کنیم از اونچه که بهش می اندیشیم بیشتر هستیم. یادمون باشه که ما فقط یکبار فرصت زندگی کردن داریم( البته اگه شما بودایی هستید شاید نظرتون چیز دیگه ای باشه).
امروز به من نشونه هایی از توجه خودت به چیزهایی که امروز آفریدم رو نشون بده، و این نشونه ها رو در مسیری قرار بده که انتظار اون رو ندارم، تا به استعداد هام برای تجربه چنین چیزهایی غبطه بخورم، و اونها رو چنان جلوه بده که ایمان بیارم از جانب تو هستم.
تنها ارزش ظاهری اینها رو در نظر نگیرید، امتحان کنید و درستی اون رو بسنجید.
((((از شور و اشتیاق شما دوستای خوبم انرژی می گیرم که بازم اینجا باشم، هرچند این نوشته ها بهونه ای هست برای با شما بودن، خسته نباشید)))) لحظه های خوبی داشته باشید.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

می دونی چرا توو این دنیا هستی؟

دوستای خوب من، سلام، چقدر خوشحالم که دوباره توو Dreams شما رو می بینم، من اینجا هستم تا باز هم با هم صحبت کنیم، احوالتون چطوره؟ دعا می کنم همیشه سالم وتندرست باشید. این بار یک اتفاق باعث شد درباره این موضوع بنویسم، کدوم موضوع؟ اینکه ما چرا به دنیا اومدیم؟ واقعاً چرا؟ راستی اگه از شما بپرسن هدف زندگی شما چیه چی میگید؟ می گفتید خریدن یک خونه بزرگ و پر کردن اون از اشیا قیمتی؟! ده میلیارد تومان پس انداز و گذروندن دوران بازنشستگی در جزایر قناری یا برمودا یا لاس وگاس یا همین شمال خودمون؟ پیشرفت در ورزش مورد علاقه؟...................
همه ما یه جور مرموزی میدونیم که ارزش زندگی فراتر از این حرفهاست، هرچی باشه قدمت انسان بیشتر از BMW هست، اما متاسفانه واقعیت اینه که گاهی وقتها ما روی جزئیات متمرکز می شیم.اگه دقت کرده باشید موضوع اکثریت شعرهای شاعران بزرگ یا فیلم های سینمایی توجه کردن واهمیت دادن به انسانهای دیگه هست، اما توو دنیای واقعی باید یه عالمه انتظار بکشیم تا یه اتفاق غم انگیز بیفته بعد تازه ما متوجه دیگران بشیم!!(این انتظاره چیه من هم نمیدونم)
ماریان ویلیامسون این قسمت رو خیلی جالب گفته که براتون می نویسم "اصلاً تا حالا شندید که توو آخرین ساعات حیات زندگی یک نفر بیاد به عزیزاش بگه : ای کاش یه صد میلیون دیگه پول در میاوردم!! یا مواظب ماشینم باشید!!!!!! نه!! اونها معمولاً اینجور جملات رو میگن : از بچه ها خوب مراقبت کنید، مواظب مادرتون باشید و........." درسته ماریان،آخه کی توو آخرین لحظات میگه مواظب ماشین من باش!!! پس واقعاً جواب اون سوال من که چرا توو این دنیا هستیم این نیست که بگیم: ما به دنیا اومدیم که دوست داشتن و عشق ورزیدن رو یادبگیریم.
شاید این جمله رو شما از خیلی ها شنیدید : تنها چیزی که توو تمام طول زندگیم آرزوش رو داشتم این بود که یه روز از پدرم بشنوم دوستم دارد و به من افتخار میکنه........... . اگه بخواهیم صاف و صادق باشیم( حداقل با خودمون) باید اعتراف کنیم که تقریباً همه کارهایی که توو زندگی انجام میدیم برای بدست آوردن عشق و محبت بیشتره. تمام اشخاصی که توو خیابون از کنار شما رد میشن یا توو محل کار می بینید، همه تشنه عشق و محبت هستن،اما بعضی ها برای بدست آوردن محبت دیگران دست به یه کارهای جنون آسا میزن!!!!!!!
واقعاً فکر می کنید چرا این مسئله تا این حد انسان رو نگران ومضطرب میکنه؟ من فکر می کنم، برای اینکه مسیر زندگی رو در جهت درستی به جریان بندازیم، اول باید بدونیم برای چی به دنیا اومدیم. اگه حرف من رو قبول ندارید که اولین و اساسی ترین دلیل خلقت انسان، محبت و عشق ورزی هست پس سعی کنید هدف آفرینش رو برای خودتون توجیه کنید، قدم مفیدیه( جای دوری نمیره).
اما اگه با نظر من موافقید اونوقت می تونید همه کارهای خودتون رو با این معیار بسنجین: آیا کاری رو که می خوام انجام بدم عشق و محبت بیشتری رو به زندگی خودم، خانوادم،دوستام و همسایگانم سرازیر میکنه؟
حالا که اینها رو نوشتم می خوام چندتا جمله از یک فیلم بسیار زیبا به نام "سه شنبه ها با موری" براتون بگم، این فیلم به حدی موضوع جالبی داشت که من رمان اون رو هم تهیه کردم و خوندم، داستان از زبان استاد دانشگاهی به نام موری هست که پیر شده و در بستر بیماریه و فقط یکی از دانشجوهاش روزهای سه شنبه به اون سر میزنه، اول برای یک موضوع دیگه ای سر میزد ولی بعد مجذوب حرفهای استاد شد:
اکثر ما از عشق می ترسیم، می ترسیم خودمون رو وقف اشخاصی کنیم که شاید از دستشون بدیم.( درسته موری، این نوع فکر کردن که عشق نیست، بله باید عشق بورزیم بدون اینکه فکر کنیم روزی از دست خواهیم داد)
یه پرنده رو شونمه که هر روز ازش میپرسم این همون روزیه که قراره بمیرم، اگه بدونی که همیشه یک پرنده رو شونهاته به ندای قلبت گوش می کردی.( بازم درسته، چرا روزهای آینده و یا... از همین الان باید روحمون رو با عشق پیوند بزنیم، چرا فکر می کنیم همیشه وقت برای اون هست و نیازی نیست حتی فکرش رو بکنم!! باور کنید همه چیز خیلی زود دیر میشه)
ما همدیگه رو یا باید دوست داشته باشیم ویا بمیریم، زندگی چیزی نیست جز ارتباط انسانها(البته این قسمت رو موری با یک احساس متفاوت داره تعریف میکنه و خطاب به شاگردش این رو گفت، که باید بگم بازم موری درست گفت، واقعاً هدف زندگی شما چیه؟ جز همون چیزی نیست که موری میگه؟ چند وقت پیش یک سوال از برادرم پرسیدم، در حالی که داشتیم توویه یک پارک قدم میزدیم ازش پرسیدم اگه توو این شهر یک خونه به مساحت کاخ کرملین و یک هواپیمای شخصی و بهترین ماشین دنیا و یک عالمه کارخونه داشتی، اما بدون وجود هیچ انسانی توویه شهر، حاضر بودی اونجا زندگی کنی؟ جواب داد زندگی کردن تویه شهری که هیچ انسانی تووش نیست نه تنها خوب نیست بلکه ترسناکه اصلاً مهم نیست که چی داشته باشی!. پس حالا شما بگید آیا نباید دوست بدارید و عشق بورزید؟)
چرا دریچه قلبمون رو بخاطر امور دنیوی باید به روی دیگران ببندیم؟؟؟؟؟؟ میدونم شاید سخت باشه، اما بزارید اون شمعی باشید که میسوزه اما روشنایی میده و همه از روشنایش لذت میبرن.  
یک روز ابری داشتم کنار ساحل دریا قدم میزدم و یه چیز جالب نظر من رو بخودش جلب کرد و اون این بود که هر چند ده متر که میرفتم یک جمله عاشقانه و یا عکس قلب( حالا هرجور که دوست داشتن می کشیدن)در واقع عکس قلب سنبل همون محبته، روی ماسه های ساحل میدیدم،بعد فکر کردم که چرا چیزهای زیبا اینجا نوشته میشه؟ و اون وقت با خودم گفتم وقتی آدمها از اون چیزهای فرعی توویه شهر فاصله می گیرن و وارد همچین محیطی میشن به اصلشون که همون دلیل به دنیا اومدنشونه نزدیک میشن،ولی ایکاش این فقط توو ساحل دریا نبود و همیشه با اونها می موند.
(((دوستای خوبم خسته نباشید،باید بگم خوشحالم که دور و بر من پر از عشق و محبته و یکی از مهمترین دلیلاش حضور شما دوستان من در اینجاست، امیدوارم هیچ موقع محبت و عشق توو زندگیتون کمرنگ نشه و مثل الان پر رنگ باشه)))لحظه های خوبی داشته باشید.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

زیبایی های زندگی شما چیه؟

چقدر خوشحالم که بازم اینجایید، سلام، سلام به شما دوستای خوبم، امیدوارم شادی های زندگیتون از هزارتا در بیاد توو و حتی از یک در هم خارج نشه. که میدونم برای شما همینطوره. گفتم شادی های زندگی! یه سوال برام پیش اومد، تا حالا اطراف خودتون آدم هایی رو دیدید که از زندگی خودشون لذت نبرن؟ یا فکر کنن تمام عمرشون کارهایی رو انجام دادن که مورد علاقشون نبوده؟
شاید آدمهایی رو که گفتم رو دیده باشید، واقعاً چقدر داشتن همچین حسی تاسف انگیزه!
زندگی همه ما قرار که زیبا و جذاب باشه، بیاید یه نگاه بندازیم، پرنده ها هر روز آواز خوان بیدار میشن، بچه ها بدون هیچ بهانه ای می خندند و شاد هستند، به ماهی ها نگاه کنید و یا... واقعاً با وجود همه اینها، کی گفته زندگی اصلاً جذاب نیست؟ جهان پر از نشاط و زیباییه به شرطی که ما به خودمون تمرین بدیم اونها رو ببینیم. اگه شما هم فکر می کنید که : قرار نیست زندگی جذابی داشته باشید، بهتره خوب معنیش رو بدونید. این چیزی که شما فکر می کنید فقط یه باوره که شما می تونید ناباورش کنید.
چطوری؟ الان میگم، سعی کنید مدتی از روز وقت خودتون رو برای انجام دادن کارهای خاص بگذارید، کارهایی که براتوون جالبه، آخه میدونید کار کردن شبانه روزی شاید باعث تقویت این تفکر بشه که زندگی یک کشمکشه دائمیه!!
می دونید باید با خودمون صبور و شکیبا باشیم، چون لذت بردن از زندگی هم نیاز به تمرین داره،امکان داره بعضی وقتها این فکر بوجود بیاد که این دوران شیرین زندگی زیاد طول نمیکشه!! و من فقط یک جواب برای اون دارم : شاید قراره شیرین تر بشه!
حتماً الان دارید با خودتون می گید پس با این همه نا ملایمتی ها دنیا باید چی کار کنیم؟ و این هم می گید که نفس من داره از جای گرم در میاد و ای بابا اینها همش فقط چند تا کلمه است و در زندگی واقعی چیزهای دیگه ای هست.............  من می خوام به همتون حق بدم، اما اگه چیزی که شما در زندگیتون دنبال اون هستین امنیت مطلقه، باید بگم کلاٌ سیاره رو اشتباه اومدید، فرهاد میگه(همون شخصیت فرضیه خودمونه) اگه می تونستم یه خونه کوچیک بخرم و پول مختصری هم برای دوران بازنشستگیم کنار بگذارم دیگه احساس امنیت می کردم، اما اینجا باید گفت: نه فرهاد جان! امنیت واقعی از درون خودت سرچشمه میگیره و خارج از درونت امنیت یک افسانه است. باید اون رو در درون خودت پیدا کنی! بعد فرهاد میگه : آخه چطور با این بی اعتباری دنیا کنار بیام؟ فقط یک راه داره، قبولش کن و از اون لذت ببر. اصلاً نصف لذت زندگی توو اینه که ما از اتفاقات فردای خودمون بی خبریم، و باید به فرهاد بگم : باخودت عهد کن هر اتفاقی که بیافته با اون کنار بیایی و رو در روی همه ترسهات بایستی. مثلاً: اگه خونه ام بسوزه کوچ می کنم(حالا نه زیاد دور)، اگه اخراج بشم استعفا میدم( این همه کار) و اگه اتوبوس زیرم کنه، میمیرم( ولی تو رو خدا مواظب خودتون باشید) پایان ماجرا!!!! و این واقعیت زندگیه، زمین مکان پر مخاطره و زیباییه، اما این به اون معنا نیست که تموم عمرمون هراسون باید زندگی کنیم، نه!
با وجود همه مطالب بالا اگه زیبایی ها رو انتخاب کنید اوونها رو خواهید دید، مثل زمان دعا کردن و نیایش با خداوند، چون بر خلاف تمام کارهایی که در روزانجام می دیم ودنبال نتیجه و پاداش هستیم زمان دعا کردن وضع فرق می کنه، یعنی می خوام بگم خود عمل پاداش خودشه، یا مثل زمان کمک کردن به یک مستمند که خود عمل پاداش خودشه و شما انتظار پاداش از اون رو ندارید.
(((چقدر این بار بیخودی پیچوندم، میدونم شاید نتونستم منظورم رو با کلمات خوب بیان کنم، اما با این امید هستم که شما دوستای خوب من بهتر از هر شخصی اینها رو میدونستید، و نوشته های پر ایراد من فقط یک وقت پر کنی برای شما بود. ایراد های من رو به بزرگی خودتون ببخشید))).لحظه هی خوبی داشته باشید